روضه و مصیبت حضرت پیامبر اکرم (ص)1

[fresh_accordion][pane title=”گریز 1″]

حال رسول خدا(ص) بدتر شد، سرش را در دامن علی(ع)  گذاشت و بی هوش گشت: زهرا(ع) به صورت نازنین پدر نگاه می کرد و اشک می ریخت و می فرمود:

«آه به برکت وجود پدرم باران رحمت نازل می شد و دادرس یتیمان و پناه بیوه زنان بود.»

صدای نالة زهرا به  گوش پیامبر رسید، دیده گشود و با صدای ضعیف فرمود:

دختر عزیزم! این آیه را بخوان: « وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ »1

از مرگ چاره ای نیست، چنانکه پیغمبران مردند من نیز خواهم مرد. اما چرا ملت هدف مرا تعقیب نمی کنند و قصد سقوط و عقب نشینی دارند؟!

از شنیدن این سخن گر یة زهرا(ع) شدید تر شد. رسول خدا(ص) از احوال پریشان و چشم گریان دختر عزیزش منقلب شد، خواست او را تسلی دهد اما  مگر به آسانی می توان او را آرام نمود. ناگاه فکری به خاطرش رسید، به فاطمه  اشاره  کرد نزدیک بیا. وقتی صورتش را نزدیک پدر برد آن حضرت راضی در گوش او گفت. حاضرین دیدند صورت فاطمه(ع) برافروخته شد و در همان ناراحتی تبسم کرد. از این تبسم نابهنگام تعجب نمودند. علت خنده را از خودش پرسیدند، فرمود:

«تا پدرم زنده است رازش را فاش نمی کنم!»

بعد از مرگ پدر آشکار ساخت و گفت:

«پدرم در گوش من فرمود: فاطمه جان! مرگ تو نیز نزدیک است؛ تو اولین فردی هستی که به من ملحق خواهی شد.»

«اَنَس» گوید: هنگامی که پیغمبر(ص) مریض بود فاطمه(ع) دست حسن و حسین را گرفت و به منزل پدر آمد، خودش را روی بدن آن حضرت افکند و سینه اش را به سینه او چسباند و شروع به گریه نمود. پیامبر اکرم(ص) فرمود: فاطمه جان! گریه نکن و در مرگ من صورت مخراش، گیسوان پریشان نکن، واویلا مگو، و مجلس گریه و نوحه سرایی برایم نساز.

سپس اشک رسول خدا(ص) جاری شد و فرمود:

«خدایا اهلبیتم را به تو و مومنین می سپارم.»2

امام علی(ع) می فرماید: «با گریة زهرا(ع) اشک رسول خدا(ص) مانند باران جاری شد و محاسن شریفش را تر کرد، در حالی که از  فاطمه جدا نمی شد و سر مبارکش روی سینة من قرار داشت، و حسن و حسین پاهایش را می بوسیدند و بلند بلند گریه می کردند.»3

[1] – سوره آل عمران، آیه 144.

[2] – بحارالانوار، ج 22، ص، 46، به نقل از «بانوی نمونه اسلام» ص 139

[3] – همان، ص 490.

گریزی به کربلا

فاطمه(ع) می دانست که از پس این وداع، دیگر دیداری نیست، یک دختری هم در کربلا وقتی که پدرش می خواست به میدان برود، و او می دانست که دیگر پدر را زنده نخواهد دید، جلو آمد و گفت:

«یا ابه استسلمت للموت؟»، «پدر جان! آیا آماده شهادت شده ای؟».

امام فرمود: «آخر چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یار و یاور ندارد.»

سکینه گفت: «یا ابه ردنا الی حرم بدنا» ؛«حالا که آمادة مرگ شده ای پس ما را در این صحرا و در دست دشمن رها مکن، به حرم جدمان برگردان.»

امام فرمود: «فرزندم! مرا امان نمی دهند، اگر مرغ قطا را به حال خود گذارند در لانه اش می خوابد.»

صدای شیون زنان از این سخن امام بلند شد؛ سکینه که بیش از همه ناراحت بود و ساکت نمی شد، امام حسین (ع) او را به سینه چسبانید و اشکهایش را از صورتش پاک کرد و فرمود: «سکینه جان! بدان که بعد از مرگ من گریه زیادی خواهی داشت، ولی تا جان در بدن دارم با اشک خود قلب مرا آتش مزن.»1

[1]  – بحارالانوار، ج 45، ص 47

           منبع: كتاب آتش در حرم

نقل از باب الحرم

[/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”روضه و گریز 2″]خداوند در قران کریم می فرماید:(قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی)؛ پیامبر بگو : من از شما اجری برای رسالت نمی خواهم ،غیر از مودت و دوستی اهل بیتم . مردم! محبت به اهل بیتم را فراموش نکنید……عرض میکنم :ای رسول خدا!نبودی ببینی اهل مدینه مودت را چگونه معنا کردند. شد تو را مزد رسالت با ذو القربی مودت بی تو چون گویم که امت باذوالقربی چه کرده؟ دخترت را دست جمعی میزدند اهل سقیفه یک نفر انجا نگفت اخر مگر زهرا چه کرده؟ دیدن این صحنه ها در کودکی بعد از پیمبر با دل پاک حسین و زینب کبری چه کرده؟ بادل مهدی امید شیعه در عالم خدایا قصه ی قبر نهان مادرش زهرا چه کرده؟

منبع:كتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست انتشارات: صبح امید [/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”روضه و گریز 3″]یا رسول الله! لحظات اخر سینه ات سنگین شد .چشم باز کردی چهره ی نازنین حسنین(ع) را برای اخرین بار دیدی .اما قربان ان اقایی که سینه اش سنگین شد . چشم باز کرد .دید شمر –لعنة الله علیه- خنجر به دست روی سینه مبارکش نشسته است. اه از ان روز که بر سینه ی او رفت ان دشمن دیرینه ی او اه از ان روز که ان خصم لعین چکمه پوش امد و شد صدر نشین اه از ان روز که از او جان رفت بدنش زیر سم اسبان رفت اه از ان روز که با حال شگفت زینب از حنجر او بوسه گرفت

منبع:كتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست انتشارات: صبح امید [/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”روضه و گریز 4″]مردم پیامبر را بسیار اذیت وآذار کردند.بی احترامی وجسارت بسیار روا داشتند . شکنبه و خاکستر بر سر او ریختند . هر موقع پیامبر زخمی بر میداشت .حضرت زهرا (س) با چشمان اشکبار ، از پیامبر (ص) پرستاری میکرد و بر زخم های جسم و دل پیامبر مرحم میگذاشت .در کربلا هم دختر امام حسین (ع) دلش می خواهد از پدرش پرستاری کند و بر زخم هایش مرحم بگذارد ؛ ولی چه کند ؟بر سر بریده چه مرحمی بگذارد ؟ولی چه کند؟چه مرحمی میتواند بگذارد؟ آمد سر نعش پدر با چشم گریان گیسو پریشان کرد و از غم نغمه خوان شد بابا چرا جسمت ؛چنین افتاده بی سر بابا چرا راس تو بر نوک سنان شد بابا پس از قتل تو از بیداد دشمن صد گونه ظلم و جور و کین بر کودکان شد باباچسان،جسم تو را صد چاک بینم کز دیدنش از دل برون، تاب و توان شد تا بر سنان ،شد راس تو از بهر غارت در خیمه وارد ،شمر و خولی و سنان شد بردند معجر از سر و خلخالم از پای سر تا به پهیم خسته از جور خسان شد غلام رضا نوایی کاشانی

منبع:كتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست انتشارات: صبح امید [/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”گریز 5″]پیامبر (ص) رد میشد .صدای گریه کنیزی را شنید .دلش طاقت نیاورد ؛رحمة للعالمین است. پرسید چرا گریه میکنی ؟گفت :می ترسم به خاطر تاخیرم مواخذه شوم.پیامبر (ص)او را همراهی کرد و پیش مولایش واسطه شد که اذیتش نکند .گفت:اقا قربان قدمتان !نه تنها اذیتش نمی کنم بلکه به یمن قدم شما آزادش هم میکنم. یا رسول لله !صدای گریه کنیزی را شنیدید، طاقت نیاوردیدوتحمل نکردید ؛پس چه میکردید، اگر صدای گریه های کودکان امام حسین رازیر تازیانه ها ی دشمن میشنیدید؟ ان هنگامی که دشمن به سمت خیمه ها حمله ور شد و خیمه ها را آتش زد. امام سجاد (ع) فرمود:(علیکن بالفرار) وای بر انان که ال مصطفی را میزدند در میان شعله ها ریحا نه ها را میزدند در میان دختران و خیل زنها بیشتر عمه سادات ناموس خدا را میزدند هم میان خیمه گه هم در میان قتله گه دسته گلهای بهشت مرتضی را میزدند

منبع:كتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست انتشارات: صبح امید [/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”روضه و گریز 6″]روزی رسول الله (ص)همراه جمعی از اصحاب ،از راهی میگذشت. در راه به کودکانی بر خورد کرد که مشغول بازی بودند.رسول الله (ص) کنار کودی نشست و شروع کرد به بوسیدن بین دو چشم ان طفل .سپس او را بر دامن خود جای داد و به او اظهار محبت زیادی کرد.شخصی از علت این ماجرا سوال کرد .فرمود: روزی این طفل را دیدم که با حسین من بازی میکرد .خاک زیر پای حسین من را برمیداشت و به صورت خود میمالید.جبرئیل به من خبر داد که او حسین مرا در واقعه کربلا یاری میکند. او را به جهت محبت به فرزندم حسین دوست دارم.یا رسول الله !ما هم دوستدار حسین تو هستیم. ما هم خاک پای حسینت را به سر و صورتمان میمالیم . کام ما را با خاک کربلا باز میکنندو وقتی هم به قبر میرویم خاک کربلا بر پیشانی ما می نهند….ما هم حسینت را دوست داریم. به ما هم محبت کن ! ما را هم کربلایی کن….. دلمون پر میزنه برای کربلا حسین نظری کن بیاییم کنار خیمه ها ت حسین اون قدر دوستت داریم که روز و شب به یاد تو اشک ماتم میریزیم برای بچه ها حسین مادرم یادم داده تو روضه هات گریه کنم مثل بچه مرده ها همش میگفت فدات حسین من به قربون تو و گل های سرخ پرپرت دوست دارم سر بذارم رو قبر کشته هات حسین ای حسین فاطمه به پسرت مهدی بگو شب و روز سر بزنه به این عزادارات حسین

منبع:كتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست انتشارات: صبح امید [/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”گریز 7″]خداوند در قران کریم میفرماید:(قل لا اسئلکم علیه اجراً الاالموده فی القربی ) پیامبر (ص) بگو من از شما اجری برای رسالتم نمی خواهم غیر از مودت و دوستی اهل بیتم .عرض می کنم :پیامبر دو نفر را پاره تن خود نامید و تعبیر (بضعه منی ) را در مورد انها به کار برد :یکی امام رضا است که فرمود :( ستد فن بضعه منی به خراسان )؛ پاره جگر من در خراسان دفن می شود و یکی حضرت زهرا است.فرمود :(فاطمه بضعه منی فمن اغضبها اغضبنی) فاطمه پاره تن من است. هر کس اورا ناراحت کندمرا ناراحت کرده است .

اما ببینید با این دو پاره تن چه کردند. یکی را در غربت مسموم و دیگری را بین در و دیوار شهید کردند.

رسول گفت که زهرا است پاره تن من

چه ظلم ها که رسیدی به پاره تن من

به خانه ای که ملک می گرفت اذن دخول زدند

اتش بیداد بعد مردن او هزار حیف که سیلی زدند

بر رویش که همچو شام سیه گشت روز روشن او

بگفت فضه خذینی که محسنم کشتند

به صد شتاب روان گشت بهر دیدن او

میانه ی در و دیوار دید فاطمه را

شکسته پهلو گردیده سقط محسن او

منبع:كتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست انتشارات: صبح امید [/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”گریز 8″]

روح هستی در میان بستر است

لحظه های اخر پیغمبر است

رو به قبله پای او در احتضار

می کشد از بهر مرگش انتظار

حیدر احساس غریبی میکند

    فاطمه هم ناشکیبی میکند

یک طرف گریان حسن یک سو حسین

یک طرف اه و فغان زینبین

زیر لب گوید به اواز جلی

اشهد ان ولی الله علی

گاه گوید ای گروه بی وفا

خوش کنید اجر رسالت را ادا

از شما چیزی نخواهم ای همه

جز مودت با عزیزم فاطمه

اخر او دار و ندار من بود

او گل باغ و بهار من بود

  فاطمه عشق من و جان من است

فاطمه تفسیر قران من است

فاطمه یک هدیه ازرب جلی است

کوثر است و شیشه ی عمر علی است

این وصیت از من و چشم ترم

بعد من جان شما و دخترم

بعد من اکرام و تکریمش کنید

نی ز حقش تحریمش کنید

حال مبادا این که آزارش کنید

در غم غربت گرفتارش کنید

اما از ان طرف ابن عباس میگوید :خود رسول خدا فرمودند:زمانی که دخترم فاطمه را مشاهده میکنم یاد مصائبی می افتم که پس از من براو وارد میشود. گویا میبینم ،در خانه خویش،مورد هتک حرمت قرار گرفته ، حقش غصب شده ،از ارث محروم گشته،پهلویش شکسته،کودکش سقط شده و دمادم فریاد میزند(یا محمداه)و کسی جوابش را نمی دهد.استغاثه میکند ولی کسی به یاریش نمیشتابد.پس پیوسته پس از من محزون و غمگین و گریان است.  

بعد من ای دخترم از رنج و غم

شام تیره آید و روز ستم

آتش افتد میان باغ من

بشکند بال و پرت از داغ من

همنشینت بعد من اشک است و اه

بی پناهی ،بی پناهی ،بی پناه

بعد من اشکت دگر جاری شود

قامتت محتاج دیواری شود

می خوری سیلی زدستی بی حیا

راه را گم میکنی در کوچه ها

می نشیند جای دستی روی تو

بشکند با ضرب در پهلوی تو

همسرت را چون که دلداری کنی

در میان کوچه ها یاری کنی

دست خود چون بر کمربندش نهی

میرسد پایان وصل و همرهی

اید از ره یک غلاف بی حیا

 می زند بر جسمت ای گل از جفا

چادرت خاکی شود از کینه ها

می شود داغ تو سوز سینه ها

شاعر:محمد علی شهاب

منبع:كتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست

انتشارات: صبح امید [/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”گریز 9″]

وقتی پیامبر از کوچه های مکه رد میشد از بالای پشت بام روی سرمبارکش خاکروبه و خاکستر میریختند.  پیامبر (ص) در نهایت غربت ، خاکروبه ها و خاکستر ها را پاک میکرد…وارد خانه هم که میشد ام ابیها بود. با دستان کوچکش برای پیامبر مادری میکرد و لباسهای خاکی او را میتکاند اما دلها بسوزد برای اسرای اهل بیت (ع). ان هنگامی که وارد شهر شام شدند ، زن های شامی  از بالای بام ها خاکستر و خاک روبه و سنگ و چوب بر سر خاندان اهل بیت ریختند . خاکستر اتشی روی عمامه امام سجاد افتاد و عمامه را سوراخ کرد. دست های حضرت سجاد (ع)به گردن مبارکشان بسته بود ؛ لذا نتوانست ان را خاموش کند .اتش اهسته اهسته به سر مبارکشان رسید و سر را سوزانید.

باز اسم کوفه در میان و نام شام

اه اه از صبح کوفه وای وای از شام شام

چون نسوزم زاتش این غم که بر سر ریختند

اتش اندر فرق عابد خلق خون آشام  شام

 اه از ان ساعت که زینب بر سر بازارها

می زدندش سنگ برسر از در و از بام شام

بی حیایی رابین که با یکدیگر از قتل حسین

می نمایندی مبارک باد ،خاص و عام و شام

                   شاعر: جودی

منبع:كتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست

انتشارات: صبح امید  [/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”گریز 10″]

پیامبر (ص) فرمان داد:کاغذی بیاورید که رهنمای مکتوبی برایتان بگذارم تا پس از من گمراه نشوید. معلوم بود که پیامبر (ص) در چه موردی می خواهد سند بگذارد.عمر ممانعت کرد و کاش فقط ممانعت میکرد!فریاد زد :  اِن الرجل لیهجر و حسبنا کتاب الله(صحیح بخاری)این مرد هزیان میگوید کتاب خدا برای ما کافی است. پیامبر (ص)را می گفت! این نسبت را به کسی میداد که وحی مطلق بود . خدا درباره ی او تصریح کرده بود که(ما ینطق عن الهوی ان هو الا  وحی یوحی)؛ پیامبر (ص) جز به زبان وحی سخن نمی گوید .جز به دستور خدا حرف نمیزند و جز حرف خدا را منتقل نمیکند، پیامبر (ص) با شنیدن این حرف دلش شکست و اشک در چشمانش نشست؛ولی ماجرا را پی نگرفت. پنجره ی انکاری که میتواند حنجره ی وحی را بفشارد ،کاغذ را بهتر میتواند مچاله کند چنانچه بعدا هم نشان داد که میتواند. در کوچه های بنی هاشم جلوی مادر سادات را گرفت .سند فدک را به من رد کن!این کاغذ چیست؟ان را به من بده !….نمیگویم کاغذ را چطور گرفت و مچاله کرد .همین قدر بگویم:

چون غبار کوچه بنشست بر زمین

حق تعالی دید و جبریل امین

بر رخ می نشان پنجه بود

از دل ساقی اثر باقی نبود

امد از کوچه برون زهرا ولی

زیر لب با هر قدم میگفت علی

با سر چادر به چشمشش میکشید

از کنار دیده اش خون میچکید

تا قدم در خانه ی حیدر نهاد

زینب او را دید و از غصه داد

چادرت مادر چرا خاکی شده

پنجه بر روی تو حکاکی شده

از چه رو مادر چنین غم دیده ای

روی خود از من چرا پوشیده ای؟

 

[/pane] [/fresh_accordion]

 

پست های مرتبط