روضه و مصیبت امام حسن مجتبی (ع)1

روضه و مصیبت امام حسن مجتبی (ع) (1)

[fresh_accordion][pane title=”روضه 1″]

پس از آنکه به دليل اهمال مسلمين و به سبب لزوم حفظ خون شيعيان وفادار اندکي که حافظان قرآن و سنت بودند، امام حسن(ع) تن به صلح با معاويه داد، از کوفه به مدينه بازگشت و ـ بنا بر حديث شريف نبوي که فرمود: «الحسن و الحسين ابناي امامان قاما أو قعدا» ـ دوران قعود خويش به مدت ده سال سپري کرد.پس از اين سالها، معاويه تصميم گرفت که براي استمرار پادشاهي در خاندان بني اميه فکري کند و کم کم مقدمات وليعهدي و سپس خلافتِ فرزندش يزيد را فراهم سازد. اين امر، برخلاف شرايط صلح نامه بود.مطابق آن معاهده صلح، معاويه بايد پس از مرگ خويش، حکومت را به امام حسن(ع) و در صورت نبود او به امام حسين(ع) مي سپرد. بنابراين در صدد قتل امام مجتبي (ع) برآمد و نقشه مسموم کردن آن حضرت را کشيد.سپس براي آنکه اين نقشه حتما عملي شود و هيچ درصد خطايي نداشته باشد، پيکي به پادشاهي روم ـ که در همسايگي شام قرار داشت ـ فرستاد و از امپراتور آن سرزمين زهري قوي طلبيد. سپس آن زهر را به همراه صد هزار درهم براي «جعده» دختر اشعث بن قيس (از منافقان کوفه) که در همسري امام (ع) قرار داشت فرستاد و وعده داد که اگر امام را مسموم کند و به شهادت برساند، وي را به ازدواج يزيد در خواهد آورد. جعده فريب آن پول و آن وعده ها را خورد و تصميم به انجام آن خيانت گرفت.

در يکي از روزهاي بسيار گرم که امام حسن مجتبي (ع) روزه بود و تشنگي بر آن حضرت اثر کرده بود، در وقت افطار، همسرش زهر را با شربتي مخلوط کرد و آن را براي حضرت آورد. چون حضرت آن شربت را آشاميد و احساس مسموميت کرد، فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» سپس خداوند را حمد کرد و روي به جعده نمود و گفت: اي دشمن خدا! مرا کشتي ولي بدان که معاويه تو را فريب داد و پس از من جانشيني نخواهي يافت. خداوند تو و او را با عذاب خود خوار فرمايد. آنگاه امام در بستر بيماري افتاد.

«جنادة بن ابي اميه» مي گويد: در بيماري امام (ع) خدمت او رفتم. در مقابل حضرت طشتي گذاشته بودند که گهگاه قي مي کرد، و جگر مبارکش و لخته هاي بزرگ خون، پاره پاره در آن طشت مي ريخت.

گفتم: مولاي من چرا خود را معالجه نمي کنيد؟ فرمود: اي بنده خدا ! مرگ را به چه چيز علاج مي توان کرد؟ گفتم: «انا لله و ان اليه راجعون» سپس امام (ع) رو به سوي من کرد و گفت: رسول خدا به ما خبر داد که بعد از او دوازده خليفه و امام خواهند بود که يازده نفر از ايشان از فرزندان علي و فاطمه هستند. همه اين 12 خليفه به تيغ يا به زهر شهيد مي شوند.

پس گفتم: اي پسر رسول خدا ! مرا موعظه کن. امام فرمود: استعد لسفرک و حصل زادک قبل حلول اجلک… ـ براي سفر آخرت آماده شو و زاد و توشه خويش را مهيا ساز، قبل از آنکه مرگت فرا رسد … و بدان که در حلال دنيا، حساب است، و در حرام دنيا عقاب، و مرتکب شدن به شبهه هاي آن، موجب عتاب؛ پس دنيا را همچون مرداري بدان و از آن مگير مگر به اندازه اي که تو را ضرورت و کفايت باشد… و اگر خواهي که بدون داشتن قوم و قبيله و ياور، عزيز باشي و بدون داشتن سلطنت، هيبت داشته باشي، از مذلت معصيت به سوي عزت اطاعت خدا خارج شو.

امام (ع) چند روزي را در بستر بيماري بود و زجر و مصيبت فراوان کشيد. آنگاه که نفس مبارکش به شماره افتاد و رنگ صورتش زرد شد و معلوم گشت که آخرين ساعات حيات را سپري مي کند برادرش امام حسين (ع) سر حضرت را در آغوش گرفت و پيشاني وي را بوسيد و با يکديگر سخناني طولاني گفتند. پس امام (ع) برادر را وصي خود گرداند، اسرار امامت را به او گفت و ودايع خلافت را به او سپرد و روح مقدسش به رياض قدس پرواز کرد.

از جمله وصايايي که امام حسن (ع) به برادرش کرد اين بود که: مرا در کنار جدم رسول الله دفن کن. اما اگر «آن زن» مانع از اين کار شد، تو را به حق قرابت خويش سوگند مي دهم که مانع از درگيري شوي و نگذاري که قطره اي خون به اين خاطر بر زمين بريزد؛ در اين صورت، بدن مرا در بقيع دفن کنيد تا اينکه پيامبر (ص) را ملاقات کنم و نزد او مخاصمه نمايم و از آنچه بعد از وي از اين مردم کشيدم شکايت کنم.

چون حضرت به عالم بقا رحلت فرمود، امام حسين (ع) و تعدادي از بني هاشم بدن مبارک را غسل دادند و به سوي روضه منوره حضرت رسول (ص) حرکت کردند تا بدن را در آنجا دفن نمايند.

«مروان بن حکم» که از جريان مطلع گرديد بر استر خويش سوار شد و به نزد عايشه رفت و گفت: حسين، برادر خود را آورده است تا کنار پيامبر دفن کند. بيا و مانع شو. پاسخ داد: چگونه مانع شوم؟ مروان از استر به زير آمد و او را سوار کرد و به نزد قبر حضرت رسول (ص) آورد. عده اي از آل ابي سفيان نيز جمع شده و فرياد مي زدند: عثمان مظلوم، در بدترين مکانها در بقيع دفن شود و حسن با رسول خدا؟ اين اتفاق هرگز نخواهد افتاد مگر آنکه نيزه ها و شمشيرها شکسته شوند و جعبه ها از تير خالي گردد! امام حسين نيز پاسخ آنان را مي داد.

«عبدالله بن عباس» مي گويد: در همين سخنان بوديم که ناگاه صدايي شنيديم و عايشه را ديديم که بر استري سوار است و با همراهان بسيار مي آيد و آنان را تشويق به جنگ مي کند. چون نظرش بر من افتاد گفت: اي ابن عباس! شما بر من جرأت را تمام کرده ايد و هر روز من را آزار مي کنيد و مي خواهيد کسي را داخل خانه من کنيد که من او را دوست ندارم!

گفتم: وا سوأتاه! يک روز بر «جمل» سوار مي شوي و يک روز بر استر؟! مي خواهي نور خدا را فرو نشاني و با دوستان خدا جنگ کني و ميان رسول خدا و حبيب او حائل شوي؟ در اين هنگام آن زن خود را نزد قبر رساند و خويش را از استر بر زمين افکند و فرياد زد: به خدا سوگند که تا يک تار مو در سرم هست نمي گذارم حسن را در اينجا دفن کنيد!

در روايت ديگر آمده است که در اين هنگام، جنازه حضرت را تيرباران کردند آنگونه که 70 تير از جنازه امام (ع) بيرون کشيدند. بني هاشم که اينگونه ديدند خواستند شمشير بکشند و بجنگند، اما سيدالشهدا (ع) فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم که وصيت برادرم را ضايع ننماييد و کاري نکنيد که خوني ريخته شود.

سپس روي به دشمنان کرد و گفت: اگر وصيت برادرم نبود مي ديديد که چگونه بيني هاي شما را بر خاک مي ماليدم و او را نزد جدش دفن مي کردم. سپس جنازه مطهر را برداشتند و به جانب بقيع حرکت دادند و در آن مکان دفن کردند.

همچنين از ابن عباس روايت شده است که رسول اکرم (ص) فرمود: چون فرزندم حسن را به زهر شهيد کنند ملائکه هفت آسمان بر او گريه کنند … و هر که بر او بگريد، روزي که ديده ها کور شوند چشمانش نابينا نخواهد شد… و هر که بر مصيبت او اندوهناک شود روزي که دلها اندوهناک شوند محزون نگردد … و هر که در بقيع او را زيارت کند روزي که قدمها لرزان است قدمش بر صراط ثابت گردد.

علي لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون

منابع اصلي: 
1. شيخ عباس قمي ؛ منتهي الآمال ؛ با کوشش و تلخيص آيةالله رضا استادي ؛ قم: دفتر نشر مصطفي، 1380 . 
2. محمد بن يعقوب کليني ؛ اصول کافي ؛ ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي ؛ تهران: انتشارات ولي عصر (عج)، 1375 .

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=notepad&id=26

[/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”روضه و گریز 2″]

مدینه موج اشک وآه دارد

غم هجران رسول الله دارد

مدینه در عزا بنشسته امشب

در شادی به مردم بسته امشب

مدینه شاهد داغی گران است

که سوگ خاتم پیغمبران است

ز دست خلق پریشان است زهرا

 ز قطع وحی گریان است زهرا

حسن قبری ملال انگیز دارد

 حسن صبری شهادت خیز دارد

سلام ما به قبر بی چراغش

قلوب شیعیان سوزد ز داغش

شب رحلت خاتم الانبیا ، شب شهادت میوه ی دلش امام حسن مجتبی است،امشب هم برای پیغمبر گریه کنیم، هم برای کریم اهل بیت،با پای دل برویم خانه امام مجتبی،کاش امشب مدینه بودیم کنار قبر ویرانش می نشستیم برای غربتش اشک می ریختیم .

(یاد امام ، شهدا،اموات فیض ببرند)مرد هر مشکلی دارد، هر گرفتاری  برایش پیش بیاید به محرم خانه اش می گوید ، فدای غربتت یا امام مجتبی  در خانه محرم نداشتی ، چه کرد زهر با بدن امام مجتبی ، یک مرتبه صدای ناله آقا بلند  شد آه جگرم .

یک لحظه ریخت در طشت

  یک عمر خون دل را

چون آب کوزه نوشید

  فرزند پاک زهرا

امام حسن آمد ، ابوالفضل آمد ،همه دور بستر امام حسن ، یک مرتبه دیدند زینب هی دست روی دست می زند می گوید : وای برادرم . من نمی دانم اینجا خیلی به زینب سخت گذشت وقتی در میان طشت خونابه جگر امام حسن را دید یا شام،در مجلس یزید ، وقتی نگاه کند ببیند سر بریده حسین میان طشت قرآن تلاوت می کند و …

 

[/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”روضه و گریز 3″]

ای حسن ای شیر خدا را پسر

 همچو نبی از همه کس خوب تر

ای یکمین فرد بنی فاطمه

   سرور ذریّه زهرا همه

در ره دین سخت ترین امتحان

 بود همان صلح تو با دشمنان

دشمن از این صلح تو رسوا شده

 مشت عدو پیش همه واشده

دوست و دشمن به تو تهمت زدند

 در حرمت دست به غارت زدند

با غم دل سوختی و ساختی

 پرچم دین تا که برافراختی

ای پسر فاطمه روحی فداک

شد جگرت در ره دین چاک چاک

قربان غربتت بروم آقا ، نامش غریب ، قبرش غریب ، تو خانه غریب ، در مسجد غریب ، در میان یارانش غریب ، پای منبر می نشست خطیب نا جوان مردانه تعریف ابوسفیان و معاویه می کرد جسارت به علی و فرزندان علی و فاطمه می کرد همه را امام حسن می شنید ، غربت از این بالاتر برای یک مرد می شود مگر، حتی در خانه محرم ندارد ، رحمت خدا بر این گریه هاتون ، آخر فاطمه خریدار اشک های شماست .

نقل می کنند: زائری از مدینه آمد مشهد ، حرم امام رضا ،دم در ایستاد .گفت : امام رضا در مدینه بودم به من گفتند امام رضا غریبه ، با هزار زحمت آمدم مشهد ، حالا می بینم حرم با صفایی داری ، این همه زائر، این همه خادم ،باز هم می گویند تو غریبی . آقا اگر می خواهی غریب ببینی پاشو بریم مدینه ، چهار تا قبر غریب نشانت بدهم . غریب امام مجتبی است حتی یک شمعی هم کنار قبرش روشن نیست .

از همین جا دلها مون را روانه مدینه کنیم ، ناله بزنیم برای غریب مدینه ، درسته علی اوّل مظلوم عالم است ،اما دل علی خوش بود همدمی مثل  زهرا داشته ، تا چشمش به زهرا می افتاد غم های دلش برطرف می شد ، اما بمیرم برات امام حسن ، هر وقت می  آمد خانه قاتلش روبرویش بود .

تا زهر اثر کرد فرمود: بروید خواهرم زینب را خبر کنید ، زینب آمد تا حال برادر دید ،دوید در خانه ابی عبدالله ، حسین جان بیا ، عباسم بیا ، همه آمدند کنار بستر امام حسن .

نمی دانم اینجا به زینب خیلی سخت گذشت یا آن ساعت که آمد گودی قتلگاه شمشیر شکسته ها را کنار زد ،نیزه شکسته ها را کنار زد لبهایش را بر آن رگهای بریده گذاشت همه بگوییم یا حسین .

[/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”گریز و روضه 4″]

عوض لاله و گل بر بدنت

چوبه ی تیر نشسته به تنت

پیش چشمان حسین و عباس

خون بریزد ز حجاب کفنت

بدن امام مجتبی را به طرف حرم پیغمبر حرکت دادند زینب منتظر بود .

مدینه چطور بدن برادر را تشییع کنند . هی از هجره بیرون میاد هی برمی گردد ، خواهر علاقه خاصی به برادر دارد .

خدایا کی حسینم بر می گردد ، کی عباسم بر می گردد از تشییع جنازه حسن ، یک وقت نگاه کند ببیند عباس دارد میاد ، همین که زینب را دید صدای گریه عباس بلند شد ، گفت عباسم حق داری گریه کنی ، آخر داغ برادر دیدی . صدا زد ، زینبم درسته ، اما نبودی ببینی بدن برادر را تیر باران کردند . امام حسین چوبه های تیر را در می آورد ناله می کرد ، صدا می زد : غارت زده به کسی نمی گویند که مالش را بردند ، غارت زده منم که داغ برادری مثل تو را دیدم ، برادر دیگر بعد تو محاسنم را خضاب نمی کنم ، همه حرفها را اینجا زد اما یک حرف را گذاشت برای علقمه ، آنجا دید فرق عباس شکافته صدا زد : حالا دیگر کمرم شکست .

[/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”گریز و روضه 5″]

کنید عالمیان گریه در عزای حسن

  که شد بلند به ماتم ز نو لوای حسن

اگر گذشت محرم رسید ماه صفر

حسینیان بخروشید در عزای حسن

پی تسلّی زهرا خوش آنکه می گرید

گهی برای حسین و گهی برای حسن

غمی که داشت دردل غمین شرحش

 ز من مجو که حسن داند و خدای حسن

بحال اوبنگر جور چرخ و طغیانش

 که بعد قتل ، عدو کرد تیر بارانش

قربان غربتت بروم آقا ، چقدر آزار و اذیت کردند فرزندان فاطمه را ، بعد باباش علی ، دوم مظلوم عالم است امام حسن ، بعد شهادت هم بدن مطهرش را تیر باران کردند بدن امام حسن را در بقیع دفن کردند امام حسین کنار قبر برادر نشستند اما برادران دیگر آمدند زیر بغلهای حسین را گرفتند ا کنار قبر برادر جداساختند .

اما آی دلهای آماده ، کنار نهر علقمه ، کنار بدن عباس حسین تنها بود ، کسی نبود زیر بغلهایش را بگیرد ، دستها را به کمر گرفتند فرمودند : اَلانَ اِنکسَر ظَهری وَقَلَّت حیلَتی …

 [/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”گریز و روضه 6″]

جُناده خدمت آقا امام حسن رسید ، دید طشتی در مقابل حضرت است زهر به همراه خونابه جگر می ریزد جناده متأثر گردید عرض کرد آقا مرا موعظه کنید .حضرت فرمودند : مهیای سفر آخرت باش ، زاد و توشه این سفر را فراهم نما قبل از این که مرگ گریبانت را بگیرد .

جناده می گوید : بعد از این سخنان ، امام حسن بیهوش گردید ، چشم من به درب خانه بود حسین وارد شد با سرعت به طرف برادر آمد سر مبارک برادر را به دامن گرفت ، اشک چشم برادر به صورت امام حسن چکید ، امام به هوش آمد فرمود : حسین جان تو برای من گریه مکن : لا یَومَ کیومِکَ یا ابا عبدالله ، لحظات آخرم تو در کنار بستر منی ، اما کربلا هنگام شهادت تو دشمن دورت حلقه زده است 1

یکی با شمشیر می زند یکی با نیزه می زند آنهایی که حربه ای ندارند دامن شان را پر از سنگ کردند بر بدن حسین – همه صدا بزنیم حسین …


1. شمس الدین ، سید مهدی ، در عزای مظلومان ، شفق ، قم ص56 .

 

[/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”روضه و گریز 7″]

پیغمبر وارد خانه شد دیدند زهرا و علی ایستادند ، امام حسن و امام حسین زور آزمایی (کشتی) می کنند، زهرا می گوید :جانم حسین ، علی می گوید : جانم حسین . تا چشم پیغمبر به این صحنه افتاد اشک از چشمان حضرت سرازیر شد فرمود : جانم حسن .

زهرای مرضیه آمد جلو ، بابا قرار به تشویق است حسینم کوچکتر است چرا حسین را تشویق نمی کنی ؟

دخترم به زمین نگاه کردم دیدم تو و علی می گوئید : جانم حسین ، به آسمان نگاه کردم دیدم فرشته ها می گویند : جانم حسین . دیدم حسنم غریب است کسی نیست بگوید حسن ،من گفتم جانم حسن 1 ای غریب نوازها ،

شما هم بگویید جانم حسن ، قربان غربتش بروم آقادر میان دوستانش مظلوم بود ، حتی همسرش قاتلش است .

اما حسین همسری چون رباب دارد بعد عاشوراء رباب در سایه نمی نشست گریه می کرد ، آب می آوردند نمی خورد عمه سادات زینب فرمود : رباب چرا آب نمی خوری ؟ عرضه داشت بی بی جان چطور آب بخورم در حالیکه عزیز فاطمه را با لب تشنه شهید کردند .


1. اکلیل المصائب فی المصائب الاصائب – تنکابنی ، محمد بن سلیمان ،ص 85 .

[/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”گریز و روضه 8″]

غرق احسان حسین و حسنم

  بر سر خوان حسین و حسنم

بلبل عشق مرا نام دهید

  تا غزل خوان حسین و حسنم

هر نم اشک مرا اوج دهد

 محو عرفان حسین و حسنم

فارغ از عالم سر گشتگی ام

  تا پریشان حسین و حسنم

نان خور سفره سبطین شدم

 شکر مهمان حسین و حسنم

قِدمت عشق من امروزی نیست

نسل سلمان حسین و حسنم

هر دو غربت زده و مظلومند

دیده گریان حسین و حسنم

بنویسید به روی کفنم

  از غلامان حسین و حسنم

زهرای اطهر نشسته بو د ، دید حسین دارد می آید ، بغض راه گلویش را گرفته (معمولاً اگر مادر ببیند بچه اش وارد خانه شود ناراحت بود می پرسد چرا گریانی ؟ که ترا اذیت کرده ؟)اشکهای چشمش را پاک کرد زهرای اطهر فرمود : میوة دلم حسینم چرا منقلبی ؟ چرا گریه می کنی ؟ عرضه داشت مادر : امروز من و برادرم حسن ، رفتیم برای زیارت جدمان پیغمبر ، پیغمبر تا ما را دید خوشحال شد ما را در آغوش گرفت ، ما را می بوسید و می بوئید . مرا روی یک زانو نشاند وبرادرم حسن را روی یک زانو ، گاهی دست به سر و روی من می کشید ، گاهی دست به سر و روی برادرم حسن ، گاهی منُ می بوسید گاهی حسن را می بوسید ، مادر فقط یک فرق بود، وقتی من می بوسید زیر گلوی من می بوسید مادر

لبهایش را روی لبهای حسن می گذاشت .

گفت مادر : چرا زیر گلوی برادرم حسن را نبوسید ؟ فرمود : حسینم غصه نخور ، ناراحت نباش ، الان می رویم خدمت پیغمبر ، پیغمبر دید زهرا دارد میاد ، دست حسین گرفته ، قضیه را به بابایش گفت . یک وقت زهرا دید پیغمبر منقلب شد ، گریه کرد .

فرمود : دخترم جبرئیل به من خبر داد حسن را با زهر مسموم می کنند از این رو من لبان او را که محل تماس با زهر می باشد بوسیدم .

زهرا جان با شمشیر سر حسین را از تن جدا می کنند لذا من گلوی او را که محل تماس شمشیر است بوسیدم.

رحمت خدا بر این گریه ها ، اینجا پیغمبر زیر گلوی حسین بوسید اما کربلا ، زینب لبهایش را روی  رگهای بریده برادر گذاشت ، همه صدا بزنید حسین …

.

[/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”گریز و روضه 9″]

امشب دلم می خواهد همه شما را در خانه امام حسن مجتبی(ع) پسر بزرگ زهرا(س) ببرم.

امام دوم و سبط رسول و پور بتول

که ذولجلال بنامید از ازل حسنش

چه حرفها که شنید از زبان دشمن و دوست

  که بود سخت تر از زخم نیزه بر بدنش

عقیده من این است هر کس که می خواهد روضه امام حسن(ع) بخواند،باید در ماه رمضان بخواند. چرا؟ چون امام حسن(ع) روزه بود. بارها مرتبه امام حسن(ع) را زهر دادند. هر دفعه می آمد به حرم پیغمبر(ص) متوسل می شد و خدا شفایش می داد. معاویه به تنگ آمد.به پادشاه روم نوشت: من یک دشمن سرسخت دارم. چند مرتبه تا حالا زهرش دادم،ولی کارگر نشده،می خواهم او را از پا در بیاورم. یک زهری برایم آماده کن تا از زندگی قطع امید کند و کشته شود. پادشاه روم زهری آماده کرد. و برای معاویه فرستاد. و پیغام داد: مبادا!این زهر را به یک خدا پرست و مومن و مسلمانی بدهی. معاویه با چند واسطه با زن امام حسن (ع) جعده تماس گرفت و این زن خبیثه و ملعونه را فریب داد. معاویه صد هزار درهم پول برای جعده فرستاد و پیغام داد: فقط این زهر را به شوهرت بده تا بخورد.ممکن است به من بگویی پول به من دادی اما شوهرم را از من گرفتی چه کنم؟ تو شوهرت را بکش من تو را برای پسرم،یزید می گیرم. این زن فریب خورد.آی بمیرم، امام حسن (ع) روزه بود. هوا بسیار گرم بود. این زن نا نجیب یک ظرف شیر مخلوط با عسل که در آن زهر ریخته بود برای آقا آورد. آقا تشنه اش بود،تا این شربت از گلوی آقا پایین رفت اثر زهر را احساس کرد. شاید داد زده و ناله می کرده است: آه جگرم!آه جگرم!

شماها بیشترتان زن دارید. می دانید چه می گویم. هر مردی در زندگی هر دردی داشته باشد اول به زنش می گوید. آی بمیرم برایت امام حسن!که در خانه ات هم غریب بودی،زنت دشمنت بود. تا آب از گلویش پایین رفت عوض اینکه زنش جعده را صدا بزند صدا زد: کنیزها!بروید زینیم بگویید بیایید، خواهرم بیاید،این بلاکش دوران باید. بی بی را خبر کردند، آمد. صدا زد: حسنم! داداش چه شده؟ صدا زد: خواهرم!حالم منقلب است. برو زود حسینم راخبر کن بیاید. نمی دانم رفقا! هیچ وقت مریض شده اید تا ببینید خواهرتانچه می کند؟ آی آنهایی که خواهر دارید تا زنده است قدرش را بدانید.خواهر خوب نعمتی است. وقتی آدم مریض می شود خواهر می آید،جلوی چشم آدم چیزی نمی گوید، اما می رود در صحن حیاط هی پشت دستش می زند و می گوید: نمی دانم داداشم چه شده است. بروید زودتر طبیب بیاورید برادم ناراحت است. امشب چراغها را خاموش کنید. چرا؟ چون کنارقبر امام حسن(ع) تاریك است همه كنار بستر امام حسن (ع) آمدند. صدا زد: برادرم! چه شده داداش؟ فرمود: حسینم! هر چه به سرم آمد از همین کوزه بود. برادرم!به خدا قسم اگر بخواهم بگویم،چه کسی زهرم داد می توانم بگویم،اما رسوایش نمی کنم. چقدر این بچه های فاطمه(ع) آقا هستند. صدا زد : حسینم ! دلم می خواهد مرا به سوی قبر جدم پیغمبر (ص) ببری تا با او تجدید عهد کنم. آنگاه مرا به جانب قبر مادرم فاطمه(س) برگردان. سپس مرا به بقیع ببر و در آنجا دفن کن. راضی نیستم به اندازه یک حجامتی خونریزی شود. یک وقت سرش را بلند کرد حالش منقلب شد صدا زد: زینبم!برو برایم یک تشت بیار!آی غریب آقا! رفتند یک تشت آوردند. آقا سرش را میان تشت کرد،همه نگاه می کنند یک وقت پاره های جگرش را میان تشت دیدند. جنازه امام حسن(ع) را به طرف حرم پیغمبر(ص) آوردند. یک وقت عایشه دختر ابی بکرسوار بر استر آمد و جلوی جنازه را گرفت. گفت: نمی گذارم جنازه حسن را کنار قبر شوهرم،پیغمبر دفن کنید. گفت: پیغمبر(ص) شوهر من است،پیغمبر(ص) را در خانه اش دفن کردید و خانه پیغمبر(ص) مال من است. ابن عباس جلو آمد،صدا زد: آی عایشه!پیغمبر(ص) نُه تا زن داشت،این خانه را اگر هشت قسمت کنند یک قسمت آن خانه سهم نه زن می شود. چطور نمی گذاری؟ یک روز سوار شتر می شوی جنگ جمل را راه می اندازی و به جنگ علی (ع) می آیی. یک روز سوار قاطر می شوی جلوی جنازه حسن (ع) ا می گیری.اگر تو زنده بمانی سوار فیل هم می شوی.جنازه آقا را به سمت قبرستان بقیع حرکت دادند. آی بمیرم جنازه امام حسن (ع) را تیر باران کردند. « اللهم صل علی محمد و آل محمد بحق الحسن المجتبی و أخیه الحسین سید الشهداء یا الله »

[/pane] [/fresh_accordion]

[fresh_divider style=”striped”]

[fresh_accordion][pane title=”گریز و روضه 10″]

مروان به دستور معاویه – علیها اللعنه – در خطبه های نماز جمعه، نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و امام حسن (علیه السّلام) مجتبی سبّ و ناسزا می گفت: یک روز اسامه بن زید که یکی از اصحاب رسول خدا بود، در پای منبر مروان نشسته بود، این واقعه را دید و دشنام ها را شنید، طاقت نیاورده با چشم گریان به در خانه ی امام حسین (علیه السّلام) رفته و عرض کرد: الان مسجد بودم که مروان به منبر رفت در حضور برادرت امام حسن مجتبی (علیه السّلام) به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ناسزا گفت.

لمّا سمع الامام امتلات عیناه بالدم

(چشم های حضرت مانند دو کاسه ی خون شد.)

شمشیر را از غلاف کشیده با پای برهنه دوان دوان به سمت مسجد حرکت کرد. نگهبانان و غلامان مروان هنگامی که حالت امام حسین (علیه السّلام) را دیدند: (کالاسد الهجوم و القضاء المحتوم)

مانند شیری که می آید، بر خود ترسیدند، آن حضرت وارد مسجد شد، مروان را از گریبانش گرفته و از منبر پایین کشید، عمامه ی او را به گردنش پیچید و نزدیک بود، روح از بدنش بیرون رود. سپس مروان رو کرد به امام حسن (علیه السّلام) گفت: یا ابا محمد! یا حسن بن علی ! ترا به عصمت مادرت حضرت زهرا (سلام الله علیها) به فریاد من برس و مرا از دست برادرت حسین (علیه السّلام) نجات بده.

امام مجتبی تا نام مادر را شنید از جا برخاست به نزد برادر آمده، فرمودند: برادر به جان من دست از مروان بردار.

امام حسن (علیه السّلام) فرمودند: مرا به عصمت مادر قسم داد مگر ما قرار نگذاشته بودیم هر که ما را به عصمت زهرا (سلام الله علیها) قسم بدهد هر حاجتی که داشته باشد برآورده می شود.

امام حسین (علیه السّلام) دست از مروان برداشت و او را به خاطر قسمی که به مادرش داده بود رها کردند.

ریاض القدس، ج 1، ص 20

منبع:كتاب گلواژه های روضه

[/pane] [/fresh_accordion]

 

پست های مرتبط