رمان سارا – فصل اول (مذهبی- اجتماعی)

🌹
📜 همزمان با #ماه_رمضان سال 1402 (فروردین 1402) رمان مذهبی اجتماعی #سارا به صورت اختصاصی و روزنوشت در کانال همسرانه حوای آدم ایتا منتشر شد.

نویسنده اثر: خانم یارمحمدی
نقل و استفاده از رمان فقط با ذکر منبع:  (کانال همسرانه حوای آدم در ایتا)

رمان پر شور و جذابیه
از دست ندین😍

جهت دانلود رمان کلیک کنید

 

یک پارت جهت مطالعه

🍁
🔴 رمان ســارا
پارت اول

صدای آلارم گوشیم مثله مته مغزمو سوراخ کرد!
دیشب تا ساعت ۲ بیدار بودم. من نمیدونم واقعا شبا پسرا خواب ندارن؟! چجوری تا ساعت ۲ بیدارن و تایپ میکنن؟! من ک خسته شده بودم از تایپ کردن! اما خب يه جورایی بهم آرامش میده! وجود یه پسری که باهات صحبت کنه، وقتش رو باهات بگذرونه، حتی اگه علاقه ای نباشه که قطعا نیست، بازم راضی ام به چت کردن، عادت کردم. این نشد، بعدی، بعدی نشد، بعدی… دوست دارم چت کردن رو، یه جورایی انگار معتاد شده بودم! شبا تا دیروقت اگر چت نمیکردم، خوابم نمیبرد!
حوصله دانشگاه رو نداشتم!
با کلافگی آلارم رو خاموش کردم. سرم داشت منفجر میشد. چقدر روزام تکراری شده بود؛ مگه با همین چت کردن یکم سر خودم رو گرم کنم، نفهمم دوروبرم چه خبره!
خدا خیر بده هر کی که فضای مجازی رو اختراع کرد:)
از بچگی عادت نداشتم صبحانه بخورم چون مادرم هیچ وقت نبود که بیدارم کنه؛ صبحانه آماده میذاشت روی میز اما دلم نمی کشید بخورم.
ای کاش یه همدم داشتم؛ یه خواهر یه برادر…
امروز آخرین روز دانشگاه است آخه خودمون گفتیم دیگه از بیست و سوم نریم دانشگاه همه امون بچه های پایه ای بودیم، حرفی میزدیم پشت هم میموندیم.
مسیر خونه تا دانشگاه رو معمولاً پیاده میرفتم. هندزفری رو تو گوشم گذاشتم و آهنگ دلخواهم رو پلی کردم. صداشو زیاد کردم، دوست نداشتم صدای اطرافم را بشنوم که ناگهان…

ادامه دارد…

رمان اختصاصی کانال حوای آدم
کپی فقط با ذکر منبع : (کانال همسرانه حوای آدم در ایتا)